شمخال یک دره پر پیچ و خم 18 کیلومتری است که از روستای شمخال در نزدیک شهر «باجگیران» در انتهای شمالی خراسان رضوی آغاز می شود و تا منطقه «دُرونگر» در نزدیکی شهر «درگز» ادامه دارد. برای رسیدن به این دره، ابتدا باید به شهر «قوچان» در خراسان رضوی سفر کنید. از قوچان تا ابتدای جاده 2 کیلومتری روستای شمخال، 75 کیلومتر راه است. گشت و گذار در این دره یکی از جذابیت های بی نظیر خراسان جنوبی است.
چطور به شمخال برسیم؟
اگر با خودروی شخصی سفر می کنید، می توانید خودرویتان را در پارکینگ های روستای شمخال که در واقع حیاط خانه اهالی روستاست، بگذارید. این طوری می توانید بخش هایی از دره را پیمایش کنید و سپس مسیر طی شده را برگردید. اما سفر به این دره پرآب و سرسبز، یک راه معمول دیگر هم دارد.
می توانید خودرو را در یکی از پارکینگ های شهر قوچان بگذارید و از یکی از مسافربرها بخواهید که شما را به روستای شمخال در ورودی دره برساند و عصر همان روز یا روز بعد در خروجی دره در منطقه درونگر منتظرتان باشد و شما را به قوچان برگرداند.
دیواره قوسی، ورودی دره
کمی پایین تر از باغ های شمخال، دره آغاز می شود؛ با تابلوی زردرنگی که احتمالا دهه ها از عمرش می گذرد و مشخصات مختصری از دره را نوشته است.
ورودی دره، یک ورودی پهن است. هنوز از چشمه های آب خبری نیست. نیم ساعتی تا رسیدن به چشمه ها راه در پیش است. دره شمخال، با دیواره های بلندش، شناخته می شود؛ دیواره های بلندی که گاهی تا 200 متر هم ارتفاع دارند. در شمخال اولین چیزی که نظر طبیعت گردان را به خود جلب می کند، دیواره های بلند دو طرف دره است و درخت ها و درختچه های اُرس یا سرو کوهی که جا به جای دیواره ها روییده اند. دره در بین این دو دیواره قرار دارد و گاهی پهن می شود و گاهی باریک. در باریک ترین قسمت دره عرض دره شمخال به کمتر از 10 متر می رسد. یکی از اولین دیوارهای دره شمخال، دیواره قوسی ابتدای ورودی دره است که چشم اندازی زیبا و باشکوه دارد.
دره پیمایی سبک
اولین چشمه های دره، کمی پایین تر از دیواره قوسی قرار دارد. آب چشمه ها، حسابی خنک است و در این آفتاب صبحگاهی، حسابی می چسبد. آب چشمه ها لابلای سنگ های کف دره جاری شده و چند جوی آب ساخته است؛ جوهایی که در ادامه به هم متصل می شوند و رودخانه پر آبی را تشکیل می دهند. دره، در بهار، حسابی سرسبز است و بوی علف های خیس در هواست. «گزنه»ها هر جای دره روییده اند و برگ های تیزشان آماده است که پای آدم را خراش بدهد.
صبحانه زیر درخت سنجد
حوالی 9 و نیم، صبحانه را زیر سایه درخت سنجد کهن سالی می خورم که هنوز در بهار، برگ و بار چندانی ندارد؛ نزدیک ساختمان نیمه کار زشتی که قرار بوده محلی بشود برای پذیرایی از گردشگران. صبحانه ام چای داغ، فلاسک سفری است و نان تازه قوچانی و پنیر گلپایگان.
صبحانه را در آرامش کوهستان می خورم و چشمم به دیواره هاست و پرنده هایی که لابلای سنگ و صخره های آن آشیانه کرده اند؛ جایی که دست هیچ بنی بشری به آن نمی رسد. خوردن صبحانه و دراز کردن پاها، نیم ساعتی بیشتر طول نمی کشد. شکر خدا، هنوز از برنامه عقب نیستم. از اینجا به بعد، بیشتر مسیر یا از دل رودخانه پر آب درونگر می گذرد یا از حاشیه سنگلاخی آن. چاره ای نیست، باید با کفش، بزنم به دل رودخانه پر آب و آب های سردش.
کتلت خوری با عطر علف های بهاره
«خمام دره»، تقریبا در وسط دره شمخال قرار دارد و یک شکاف بزرگ طبیعی در دل کوه است و چندین چشمه دارد؛ جایی سرسبز و دیدنی که باریکه های آب، از هر طرفش روی سنگ و صخره ها و خزه ها و علف ها راهی به پایین باز کرده اند. حمام دره، بهترین جا برای شب مانی در دره شمخال هم هست. حتی در روزهای غیر تعطیل، عده زیادی از گردشگرها، بساط شان را روی سنگ و صخره های حمام دره، پهن کرده اند، بساطی که از چای آتشی شروع می شود و به جوجه کباب می رسد و متاسفانه اغلب تا قلیان میوه ای هم ادامه دارد. حتی تصور این که کسی بوی علف های باران خورده را با بوی مشمئزکننده توتون های آن چنانی عوض کند هم، تصور ناراحت کننده ای است.
ناهار را باید همین جا خورد؛ چند تا کتلت خانگی و گوجه سرخ شده است با مقداری خیارشور.
حمام دره، مقصد بسیاری از گروه هایی است که برای پیمایش شمخال آمده اند. گروه هایی که خود را با اتومبیل شخصی به روستا رسانده اند، معمولا تا همین جای دره، پیش روی می کنند تا بتوانند به موقع برگردند و برنامه یک روزه خود را به پایان ببرند.
پایین پریدن با کوله پشتی
از حمام دره به بعد، با فرود آمدن از یک نردبان آهنی، منطقه نسبتا بکر دره شمخال آغاز می شود. کوله ام را می اندازم و راه می افتم اما از نردبان آهنی خبری نیست... شک می کنم که شاید مسیر را اشتباه آمده ام اما اشتباه نکرده ام؛ خبری از نردبان نیست که نیست. احتمالا سیلاب های بهاره، نردبان را کنده اند و با خودشان برده اند.
ارتفاع صخره ای که نردبان روی آن نصب بوده، چهار پنج متری بیشتر نیست، اما وجود یک صخره دیگر در نزدیکی این صخره، پایین پریدن از آن را خطرناک می کند. اگر از صخره پایین بپرم حتما با سر می خورم به صخره روبرویی و دخلم در می آید.
چاره ای نیست باید از صخره پایین بپرم. فکری از ذهنم می گذرد. کوله ام را از پشتم باز می کنم و دو دستی می گیرم جلوی صورتم. این طوری، خطر کمتری تهدیدم می کنم، چشم هایم را می بندم و می پرم پایین. می افتم روی بستر شنی پایین صخره و با کوله، محکم می خورم به صخره روبرو... اما چیزیم نمی شود. کاش این فکر زودتر به ذهنم می رسید. آن طوری لااقل از برنامه عقب نمی افتادم. حالا باید عجله کنم تا به تاریکی نخورم. می زنم به دل آب های سرد رودخانه.
هرم آتش در دوآبی
ساعت حوالی ۴ و نیم است که به «کبوتر خانه» می رسم. کبوترخانه یک منطقه سنگی وسیع و نسبتا مسطح در زیرکوه است و احتمالا به خاطر کبوترهای فراوانی که زیر آن، لانه دارند، به این اسم معروف شده است. دره در این قسمت حسابی سرسبز است. ردیف به هم پیوسته بوته های تمشک، مثل یک دیواره، رسیدن به لانه کبوترها را سخت کرده است. طبق برنامه، این ساعت باید به «دوابی» می رسیدم که یک ساعت و نیم با کبوترخانه فاصله دارد. دوابی، یک منطقه مسطح وسیع است؛
محل تلاقی رودخانه درونگر با رودخانه دیگری که از ارتفاعات روستای «دُر بادام» سرچشمه می گیرد و به دره شمخال می ریزد. معلوم می شود، برنامه ای که ریخته ام، آنقدرها هم دقیق نبوده است، به ویژه که یک ساعتی هم از برنامه عقب هستم. سعی می کنم تندتر راه بروم... هوا سردتر شده و خورشید دارد غروب می کند که به دوآبی می رسم.
پیچ های بی پایان دره شمخال
از دوآبی به بعد دره هم عریض تر می شود اما حتی در همین دره عریض هم هوا خیلی زود تاریک می شود. رودخانه هم وارد یک بستر هموار و آرام می شود که تا خروجی در حوالی روستای «چنار» ادامه دارد. در خروجی دره، شالیزارهای منطقه درونگر قرار دارد که بخشی از برنج خوش عطری را تولید می کنند که با عنوان «برنج کلات» شناخته می شود. شالبزارهای درونگر دیدنی های سفر به شمخال را کامل می کند. اما فکر کردن به برنج خوش عطر کلات هم دل و دماغ می خواهد و منی که باید دو ساعت دیگر را در تاریکی دره، راه بروم، به هر چیزی فکر می کنم جز به برنج کلات.
هر پیچ دره را به امید آن که آخرین پیچ باشد، رد می کنم اما بعد از آن باز پیج های دیگر پیدا می شود و دیواره هایی که هنوز هم بلند هستند. حسابی خسته شده ام و رمقی برای راه رفتن ندارم. به ذهنم می رسد که برگردم و شب را در اردوی دانش آموزان بگذرانم اما اگر رمقی داشته باشم که یک ساعت مسیر طی شده را برگردم، خب می توانم خودم را به خروجی دره برسانم؛ شاید هنوز راننده جوان قوچانی منتظرم باشد.
سکوت ترسناک
در تاریکی صخره صافی پیدا می کنم و می نشینم روی آن. برای خودم چای می ریزم و سعی می کنم انرژی از دست رفته ام را جمع کنم. سردم است و پاهایم کرخت شده است. دره به طرز ترس آوری ساکت است. حتی صدای شغال ها هم نمی آید که این وقت سال پر سروصداتر از همیشه هستند. ماه که آرام دارد بالا می آید، روشنایی مختصری به دره داده است. تا چشم کار می کند امتداد رودخانه است که زیر نور ماه، برق می زند. خوابم گرفته است، دلم می خواهد روی همین صخره صاف دراز بکشم و بخوابم.
خودم را سرزنش می کنم با آن برنامه ریزی ام. سیلاب های بهاره را هم بی نصیب نمی گذارم که نردبان آهنی توی مسیر را کنده بودند...
نور تند ماشینی از خم پیچ پیدا می شود و صاف می افتد روی صخره ای که من روی آن نشسته ام. خوشحال می شوم که کسی در تاریکی ترسناک دره پیدایش شده. ماشین از راه باریک حاشیه رودخانه جلوتر می آید. نزدیک صخره ترمز می زند و چراغ هایش را خاموش می کند. راننده جوان قوچانی سرش را از پنجره بیرون می آورد و می گوید:
- دیدم نیامدی، حدس زدم توی راه مانده ای. گفتم تا جایی که می شود با ماشین جلوتر بیایم.
بعد ادامه می دهد:
- می بینی ماشینم آنقدرها هم که فکر می کردی، خسته نیست.